بیقرارم مثل وقتی مادری با یک شماره
بیقرارم مثل وقتی مادری با یک شماره
میرود تا باجهها اما سوادش را ندارد...
حکم جنگ آمد تصور کن که سربازی نشسته
غیرتش باقیست اما اعتقادش را ندارد
آب راکد را که دیدی؟ چون سرش بر سنگ خورده
رود بود و حال شوق امتدادش را ندارد
درد یعنی شاعری در دفتر شعرش ببیند
مثل سابق دیگر آن احساس شادش را ندارد
نظرات شما عزیزان: